⏳حـــــــرمهــاجر در رَبَــــــــــــــــزِه ⭕بمناسبت سالگرد سردارِجانباز لاوری. 🍂یکی از توزیع کنندگان هفته نامه نصیر. ….سالها باهم دوست بودیم ، که انقلاب رخ داد،و اوبه انقلاب پیوست. با آرام گرفتن جَو درستاد نمازجمعه راننده وپاسدار امام جمعه شد،پس از آن ازطرف امام جمعه به جهاد سازندگی رفت و پس از مدتی دبیرِ هیئت هفت نفره واگذاری […]

⏳حـــــــرمهــاجر در رَبَــــــــــــــــزِه

⭕بمناسبت سالگرد سردارِجانباز لاوری.

🍂یکی از توزیع کنندگان هفته نامه نصیر.
….سالها باهم دوست بودیم ، که انقلاب رخ داد،و اوبه انقلاب پیوست.
با آرام گرفتن جَو درستاد نمازجمعه راننده وپاسدار امام جمعه شد،پس از آن ازطرف امام جمعه به جهاد سازندگی رفت و پس از مدتی دبیرِ هیئت هفت نفره واگذاری زمین بوشهر شد در طول میان این جابجایی ها ،پائی هم درجبهه ها داشت،وپس ازآن بعنوان مربی امور تربیتی به مرکز تربیت معلم رجایی تهران رفت پس از اتمام به بوشهر برگشت ومربی امور تربیتی دبیرستان باسابقه سعــادتِ بوشهر شد. وپس از آن بعنوان مسئول هسته مشاوره اداره کل وارد معاونت امور تربیتی اداره کل شد.
خیلی فعال وانقلابی گری داشت، آن روزها را هرگز نمیتواند منکر اون همه فعالیت هایش برای این نظام شود.اینو تمام مردم دوره دهه شصتِی های برازجان حتا استان بیاد میاورند.
اما به یکباره ،ظریف بینان، متوجه رفتارها و گفتارهای حسین روئین شدند،چرا که دیگر اون تندی های سابق را نداشت ،آروم ومتفکر بنظر میرسید، وتا حد محسوس ملایم شده بود، اما معترض به وضع موجود به نظر میرسید.
زمان در گذر خود بی وقفه ادامه میداد تا اینکه اواسط سال ۶۵ کم کم رفتار و نگرش او از پیله برون زدو مردم ناباورانه متوجه افکار وتلاشهای جدیداو درقالب جدیدی میشدند.
خیلی از فعالین عرصه وعَرضه آن روزها، چه انقلابی ها و چه غیر انقلابی درباره ایشان بقضاوت های متفاوتی میپرداختند که مجال را قرق این موضوع نمیکنم.
اما سخنان در هرمحافل برسر چرخش ایشان بود.
رودخانه زمان در گذر از پُــل ها و گذرهای مارپیچی از مسیرها بود که روزی اورا دَرِ وردوی دارایی برازجان دیدم ، خوب یادمه، سال ۷۸/۷۹ موتورسکلیت 110 هی داشت ،تعدادی هفته نامه نصــــــــــــــــــــــــــــیر بوشــــــــــــــــــــــــــــهر که برای اولین بار این هفته نامه را میدیدم زیر بغلش داشت.
باش احوال پرسی کردم خلاف انتظارم خیــــــــلی منو تحویل گرفت،چون من با اساس فکر او در تضاد بودم،اما همین حرکت حس مرا قوی تر کرد که ایشان نیم نگاهی به بازگشت بخویشتن خویش نموده .
همینطور که دستشو میفشردم گفتم کجا ؟ گفت در بعضی اداره جات تعداد معدودی از کارمندان مشترک نصیرند اینها را بهشون میرسانم.
خوب بازم میآید که آونروزها هغته نامه هایی بسبک نصیر ز اداره جات دولتی بشدت قدغن بود
یه هفته نامه نصیری هم بمن هدیه داد. وخداحافطی کردیم واو وارددارایی شد.
الان یادم نیست چه شماره ای بود ،اما مقاله ای بقلم خودش هم درآن بچاپ رسیده بود، واقعن شجاعانه بودوپس از خواندن آن مـــــــــــشتاق نصیر شدم وسعی میکردم نصیر را به هر‌طریق بدست بیاورم.
یه دوسه سالی گذشت تا اینکه مطلبی از او در اتحاد جنوب با تیتر (اسرار مگوی شب بیست ویکم) را مطالعه کردم واز همون تاریخ بود که به یقین فکر کردم او بـــزودی پشت میله ها خواهد رفت.
زمان سپری ومن درمحافل از ایشان برای یاران میگفتم ومطالبش را دراختیارشان مینهادم که خیلیاش حضوری وپیش خودم درغیاب او ازش حلالیت میطلبیدن ، که چرا ما قبلا درباره اش بــد قضاوت کردیم.
سال ها سپری شد، وهفته نامه ای بنام (سفــــــیر دشتستان )در برازجان روی ویترین دَکّــه ها نشست،سومین شماره اش را که کمیاب بود بدست آوردم تا ورق زدم دیدم سـردبیر آن دوست قدیمی من در دبیرستان مهدی رضائی آن زمان ودکتربهشتی کنونی است.❗سفیر بشمارگان ۳۸ که رسید توقیف آن سرزبانها افتاد وچقدر این سفــــــیر در همین چند شمارگان بین خوانندگان جا افتاده بود پس از مدتها که گذشت درفضای مجازی متوجه شدم به بیست(۲۰) سال تمام به زنــدان محکوم شده است، باخودگفتم، بیست سال هم کمتراز زود از دنیا رفتن نیست.
روزی با یکی از دوستان مشترکمان بخلوت نشسته بودیم که بحث ایشان شدواوگفت: مدتی حبس بوده بعد با پابنـــــــدِ الکترونیکی در بیابان روستایشان برای مدت پنجسال درحصــر است.!!!
اوگفت یکی دوبار به ملاقاتش رفته ام، درمــزرعه کشاورزی اش ودر بیابان و تنهایی بسر میبردوفقط حق هزار متر دور شدن از محل حصرش را دارد.
او گفت موتورخانه مزرعه اش هم حمامش است هم آشپزخانه،البته برای دوش گرفتن، مثل قدیمی ها آب در دیگی گرم واستفاده میکند.
یک اتاقی هم به طول وعرض ۳×۵دارد که هم اتاق استراحتگاهشه هم مهمانپذیری اش.
دوستمان تعریف میکرد که ما یکشب برای چندساعت پیشش بودیم اونجا دلمان از تاریکی وصدای وحوش و ووو
گرفت تا چه رســد به او که الان چهارده ماهه درهمین شرایط ،بسر میبرد وافزود: اما راسخ واستوار بنظر میرسد.
ومن اوایل سقوط شاه ماجرای ابــوذرو بیابان رَبَـــــــزه و مشکلات ومشقات ابــوذر را از زبان علی شریعتی خوانده بودم.
و بیدرنگ یاد اون افتادم.
اینو نوشتم تا در قالب یک دوست همکلاسی، دَینـــی نسبت به او ادا کرده باشم.
★ یک دوست قدیمی

  • نویسنده : حسین رویین تن( حر مهاجر)نصیر بوشهر انلاین