*داستان خاطره‌انگیز* روز دوشنبه، مصادف با اول شهریور 1404 رأس ساعت چهار و نیم بعد از ظهر، برای انجام مرحله دوم چشم‌پزشکی، سوار بر پراید پیر و کهنسالم، بوشهر را به مقصد شیراز ترک کردم. با عجله از کُتل‌ها و مُلّه‌ها گذشتم، آبادی‌های زیبای استان فارس را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم تا […]

*داستان خاطره‌انگیز*

روز دوشنبه، مصادف با اول شهریور 1404 رأس ساعت چهار و نیم بعد از ظهر، برای انجام مرحله دوم چشم‌پزشکی، سوار بر پراید پیر و کهنسالم، بوشهر را به مقصد شیراز ترک کردم. با عجله از کُتل‌ها و مُلّه‌ها گذشتم، آبادی‌های زیبای استان فارس را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم تا به شیراز رسیدم. لحظه ورود من به شیراز، هوا رو به تاریکی نهاده بود، خسته و کوفته بودم و چون فردا، نوبت دکتر داشتم، اتاقی در یک هتل اجاره کردم تا شب را استراحت کرده و فردا از همین مکان به مطب دکتر بروم. از دیروز، خللی در کار ماشینم احساس می‌کردم، به همین دلیل صبح روز دوم، آن را نزد مکانیک بردم. تا ساعت یک و نیم بعد از ظهر معطل تعمیر خودرو بودم، سپس به اقامتگاهم برگشتم، استراحت کردم و حدود ساعت 5 بعد از ظهر به فضای سبز نسبتاً بزرگ کنار هتل رفتم. پارک، مملو از جمعیت بود. فرد سالخورده‌ای توجهم را به خودش جلب کرد، قدم‌زنان به طرفش رفتم، کسب اجازه کرده و کنارش نشستم. پیرمرد لب به سخن گشود؛ بعد از احوالپرسی، محل سکونتم را پرسید. گفتم که از بوشهر می‌آیم. صورت پیرمرد شکفت و بلافاصله به تمجید و تحسین مردم بوشهر و خونگرمی و مهمان‌نوازی‌شان پرداخت و ادامه داد که در سال‌های دهه 1320 خورشیدی در روستای کوچکی در جنوب بندر بوشهر، به نام لاور ژاندارم بوده است. کنجکاوانه نگاهش کردم و خواستم که از تجارت و دریانوردی و کالبد فیزیکی لاور برایم سخن بگوید. چون استقبال زیاد مرا دید، کمی تعلل کرد و علت را پرسید. توضیح دادم که اصالتاً لاوری هستم. نگاهی به سر تا پای من انداخت، با دقت براندازم کرد، با اکراه پذیرفت و ادامه داد که «من در 15 مهرماه 1320در سن هجده سالگی وارد بندر لاور شدم. لاور، روستایی زیبا، با چشم‌اندازی دلنشین بود. آبادی، بر روی یک تپه نسبتاً بلند، در کنار دریا برپا شده بود. طول تپه حدود 5 کیلومتر بود و ارتفاع آن در بعضی نقاط، شاید به 35 تا 45 متر هم می‌رسید. در اراضی پایین‌دست، باغات انجیر و پنبه و تعداد بی‌شماری نخلستان وجود داشت. کیفیت انجیر لاور زبانزد مردم منطقه اطراف بود. گویش مردم لاور، شباهتی به گویش کردها داشت، اهالی بندر، مردمی پرتلاش و مطالبه‌گر بودند. به همین دلیل این بندر کوچک، در آن زمان دارای یک هنگ ژاندارمری بود که سواحل میان خور زیارت تا روستای زیراهک را تحت نظر داشت. نخستین روزی که پا بدین بندر گذاشتم تعداد فراوان جهازات توجهم را جلب کرد. بندر، فاقد اسکله بود و لنج‌ها در مکانی از دریا به نام «زَهْر لاور» لنگر انداخته بودند. لنج‌ها به نوبت تخلیه و بارگیری می‌کردند و کارگرانی از آبادی‌های دور و نزدیک در این کار فعالیت داشتند. مال‌التجاره‌هایی که به لاور وارد می‌شد، بیشتر از قطر و بحرین و هند و چین می‌رسید. اهالی از عالی تا دانی همه مهمان‌نواز و خانه‌دار بودند. گویا میان مردم و کدخدا ناخرسندی‌هایی وجود داشت. ظاهراً کدخدا از بیرون به این روستا درآمده بود و آنجا را به تملک درآورده بود. مردم لاور، هنگام روایت تاریخشان، از روزگاری نه‌چندان دور سخن می‌راندند که به همت کدخدای بومی‌شان، بندر کوچک‌شان رونق گرفته بود و جمعیتی دو برابر سال 1320 در آن سکونت داشته است. هرچند کدخدای فعلی در منزل کدخدای پشیین سکونت گزیده بود و سعی می‌کرد تا شیوه حکومت‌داری او را ادامه دهد، اما مشروعیتی نداشت. در همین دوره، بندر به کسادی افتاده بود و بی نظمی بالا گرفته بود. به همین خاطر، بسیاری از اهالی خانه و املاک را رها کرده و از آن‌جا رفته بودند. مقصد بیشتر مهاجران لاور، شهرهای آبادان و بوشهر بود».
از پیرمرد نام و نشانش را پرسیدم. او خودش را بابک اسکندری معرفی کرد و افزود که تا اواسط مهرماه 1325 در لاور اشتغال داشته است. طبق صحبت‌هایش، یکی از فرزندانش به نام ساسان را نیز در لاور به دنیا آورده بود که در همان کودکی چشم از جهان بسته بود. وی با اصرار می‌گفت که علیرغم 84 سال دوری از لاور، هنوز خود را یکی از مردم لاور می‌داند. او به خاطر می‌آورد که در ایام گرم سال، فرزندانش، ساعت‌های طولانی در آب‌های خلیج فارس غوطه می‌خوردند. در روزهای تعطیل به همراه آن‌ها، مشغول ماهیگری با روش‌های سنتی می‌شد و با هم آوازهای محلی می‌خواندند.
پیرمرد، به وجود نوعی رقابت میان اهالی لاور با مردمی که در آن سوی کوه مند سکونت داشتند، اشاره می‌کرد و می‌گفت همواره میان آن‌ها منازعاتی به وجود می‌آمد و هر کدام خود را از دیگری برتر می‌پنداشت. او می‌گفت حکایات بیشماری بر زبان مردم جاری بود که از تهاجمات روستاییان پشت‌کوهی به لاور روایت می‌کرد. در این میان داستان تنگیل و نامدار را از همه معروف‌تر می‌دانست.
با من بمان
مهدی حاج حسین محمودی
.

  • نویسنده : مهدی حاج حسین محمودی نصیر بوشهر