عبدالرحیم کارگر به روزگار پس از جنگ که عده ی بیشماری فارغ از دغدغه های مردمی بر سر خوان قدرت ، ثروت و شهرت نشستند و به خواب خوش دنیا لالاییدند حاج حسن بر گهواره ی مردم داریش چون راهواری بی قرار خروش بیداری سر داد . از میان نیکو خصائل او آگاهی بخشی ذاتی […]
عبدالرحیم کارگر
به روزگار پس از جنگ که عده ی بیشماری فارغ از دغدغه های مردمی بر سر خوان قدرت ، ثروت و شهرت نشستند و به خواب خوش دنیا لالاییدند حاج حسن بر گهواره ی مردم داریش چون راهواری بی قرار خروش بیداری سر داد .
از میان نیکو خصائل او آگاهی بخشی ذاتی اش بود و شاید مابقی عرضی بر آن ذات.
یک آواز بیداری از جنس طلوع آگاهی ،از تبار رویای قلم و از دودمان باغ سبز انسانیت و اخلاق.
او فریب زرق و برق دنیا و پای در خط مانده اش را نخورد،اصلا پایش را نداده بود تا پای سفره ی انقلاب بنشیند.
در این جیفه ی بی مقدار دنیا چه بسترها داشت تا در قامت نمایندگی و یا استاندار از پله ی نردبان قدرت و مکنت بالا رود و از این نمد کلاهی برای دنیایش بدوزد.
زر اندوزد و سروری کند.
ولی او حاج حسن لاوری بود ؛
و بقول حضرت علی (ع) اقتدا داشت که می گفت :
دُنياكُم هذِهِ أزهَدُ عِندي مِن عَفْطَهِ عَنزٍ .
اين دنياى شما نزد من از آب بينى يك بز هم ناچيزتر است .
او نه پایش بلکه وجودش را قربانی اهداف والای انسانی اش کرد
از خط مقدم جبهه ،تفنگ و پاسداری از شرف و کیان ایرانی به خط مقدم قلم یعنی بصیرت ،بینش و دانش آمد تا بگوید پاسدار است و پاسدار هم می ماند و الحق که از تمامیت این مردم تا آخرین رمق هایش پاسداری کرد.
به روزگاری که همه به دنبال اخلاق و انسانیت هستیم و ترجمان این بیت مولانا که :
*دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر*
*کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست*
حاج حسن همان گوهر گمشده ی انسانی ما بود که با چراغی گرد شهر به دنبالش می گشتیم و آرزویش می کردیم .
در انحنای اعتقاد و نگاهش جهاد و ناقوس بیداری متبلور بود که آنرا در پهن باغِ حیاتش گستراند.
او از نژاد بیداریِ بی دار بود ؛
از سلسله ی با مرام هوشیاری
آزاد و رها
فارغ از زندان تن
بازمانده ی غزل واره ی بسیجی دیروز
افسون شده ی دهلیز صداقت
که از پنجره اش باران فکرت وبیداری می بارید.
واز جام شراب مستی اش ،عشق می تراوید.
واکنون در سال کوچ این مرد بزرگ وبیداری ابدی اش باید پاسداشت ارمغان او و میراث گران بهایش باشیم .
حاج حسن لاوری!!!!
به بیداری سوگند!
که پر بودی از آن
به رنجی که بردی
و به حسرت هایی که کشیدی سوگند!
به یاد غروبت
طلوع سبزت را از یاد نخواهیم برد.
و همیشه به قاموست وفادار خواهیم ماند.
و شاید این بیت شعر زبانحال تو باشد..
*چه دردیست درد بیداری بخوابانیدم ای مردم*
*چه دردیست دردخاموشی بسوزانیدم ای مردم*
- نویسنده : عبدالرحیم کارگر نصیر بوشهر انلاین

Monday, 24 November , 2025