✍عبدالکریم نیسنی من و حسن زنگنه تولدمان فاصله چندانی با هم ندارد، زیرا از حسن اتفاق در سال های ۳۰ در همسایگی هم محله نظام آباد قدیم یا صالح آباد امروزی زندگی می‌کردیم، مادرش دست شفا بخشی برای دردهای درد مادران و نوزادان محله داشت، با مادر عبدالحمید شیردل دست به یکی می‌کردند تا سلامت […]

✍عبدالکریم نیسنی
من و حسن زنگنه تولدمان فاصله چندانی با هم ندارد، زیرا از حسن اتفاق در سال های ۳۰ در همسایگی هم محله نظام آباد قدیم یا صالح آباد امروزی زندگی می‌کردیم، مادرش دست شفا بخشی برای دردهای درد مادران و نوزادان محله داشت، با مادر عبدالحمید شیردل دست به یکی می‌کردند تا سلامت به مادر و کودک برگردد.
قرار بود هر دوی ما در یک مدرسه باشیم، ولی من عازم آبادان شدم و او با عبدالرحیم هوشمند، پسر خواهرم راهی مدرسه باقرى شده‌اند، زیرا هم حسن و هم عبدالرحیم سرآمد زبان انگلیسی در مدرسه بودند.
در یکی از روزهای اردیبهشت، مرحوم حسن زنگنه را در دفتر نصیر ملاقات کردم، بلافاصله پرسید حال و احوال خیره چطور است؟ من درجا پاسخ دادم، دیروز رحمت خدا رفت، تسلیت گفت و مرحوم لاوری هم، همچین ناراحت شد و گفت مادرت چند سال داشت؟
گفتم حسن آقا ببخشید، مادرم زنده است، آخه فکر کردم حال خیرو، همسر رئیسعلی دلواری را می‌پرسی که دیروز در روستای انبارک رحمت خدا رفت، لذا مادرم هم خیرونام داشت.
به هر حال ما به اتفاق سایر اهالی مطبوعات به ویژه علاقه‌مندان به نشریه نصیر در اردویهای که توسط خود دفتر نصیر یا خانه مطبوعات برگزار می‌شد، مرحوم حسن زنگنه پای‌اول کار بود که در اردوی ادبی مانند نشان، جم، کنکان، تنگستان حضور مستمر داشت که به گفته‌ها و شنیدنی‌های این مترجم توانای جنوبی گوش می‌دادیم.
یادش بخیر. روانشاد

  • نویسنده : عبدالکریم نیسنی نصیر بوشهر